واژه IQ حالا دیگر سالهاست به زبان روزمره ما ایرانیها اضافه شده است. حتی ما در یک توافق نانوشته جمعی، خوشمزهبازی درآوردهایم و هرکس جایی «کمهوش» بازی درمیآورد، به او میگوییم آیکیو! همه ما میدانیم که آیکیو ربط مستقیمی دارد به هوش اما شاید خیلی از ما ندانیم این واژه دقیقا چه معنایی میدهد، خلاصه شدهی چه عبارتی است و اصلا از کجا آمده است. اگر اینها را هم بدانیم شاید خیلی باورهای غلط در مورد باهوش بودن، شیوه اندازهگیری هوش، ارثی بودن یا ارثی نبودن هوش و خیلی چیزهای دیگر مربوط به IQ در ذهنمان وجود داشته باشد.
البته هنوز هم که هنوز است درباره خیلی از سوالهای هوش جوابهای دقیقی وجود ندارد. البته با توجه به اینکه IQ میخواهد یکی از مهمترین ویژگیهای ذهنی ما آدمها باشد و ما آدمها متاسفانه یا خوشبختانه پیچیدهترین موجود جهانیم، قرار هم نیست جواب دقیقی در مورد چیستی هوش، به دست بیاید. به هر حال ما این صفحههای آینده را گذاشتهایم برای اینکه شما، هم با تاریخ اندازهگیری هوش آشنا شوید، هم آخرین یافتهها و نظریهها درباره هوش را بخوانید و هم معروفترین تست هوش را بشناسید. این شما و این جناب IQ!
میشود مستقیم رفت سر اصل مطلب و گفت که IQ اصلاً چی هست و برای اینکه IQ خودتان را بسنجید باید کجا بروید و از چه تستی استفاده کنید. اما داستان بهوجود آمدن تست آنقدر جذاب است و آنقدر چیزهای یادگرفتنی دارد که دلمان نیامد با شما درمیانش نگذاریم. این شما و این تاریخ هوشسنجی از افلاطون تا وکسلر. نزدیک به ۱۰۰ سال است آدمی هوش همنوعان خودش را میسنجد. البته نه اینکه دغدغهی سنجیدن هوش قبل از آن در انسان وجود نداشته است، به این معنی که معیار دقیقی برایش نداشته است. مثلا افلاطون در کتابهایش آدمها را به سه دستهی طلا، نقره و آهن تقسیم کرده یا چینیها ۲۲ سال قبل از میلاد مسیح از کارمندهای وقتشان آزمونهایی شفاهی برای ترفیع یا توبیخ میگرفتند.
سنجیدن هوش آدمیزاد همین طور غیررسمی ادامه یافت تا اینکه در اواخر قرن نوزدهم یک زیستشناس انگلیسی به نام «گالتون» بالاخره یک تعریف دمدستی از هوش ارائه داد. او میگفت هرکسی که بتواند «تمیز حسی» بیشتری بدهد باهوشتر است. منظور او از تمیز حسی تشخیص تفاوت دو محرک حسی مثلا دو صدا با شدت مختلف، یا دو وزنه با وزن متفاوت بود. برای سنجش اینها هم واقعا وسیله درست کرد. مثلا سوت گالتون یا رنگسنج گالتون یا وزنههای گالتون. تصور کنید که بشود با سوت، هوش کسی را سنجید! به هر حال یک نفر باید چیز پرتی بگوید که یک نفر دیگر جواب درست و حسابی به آن بدهد و علم پیشرفت کند. این اتفاق چند سال بعد در فرانسه افتاد.
آلفرد بینه وارد میشود
هنوز پنج سال به شروع قرن بیستم مانده بود که آلفرد بینه در یک مقاله، حسابی پتهی گالتون و همپالکیهایش را ریخت روی آب. حرف حساب این مرد این بود که «بابا کی گفته هوش را میشود با سوت و وزنه سنجید؟ اینها فوق فوقش تواناییهای حسی آدمیزاد را میسنجند. اما هوش که دیگر اسمش رویش است. هوش تواناییهای عالی ذهن آدمیزاد است؛ چیزهایی مثل استدلال، توجه، تخیل، ادراک و البته حافظه. البته بینه همه اینها را با یک ادب فرانسوی و به صورت انتقاد علمی در مجله روانشناسی پاریس که خودش سردبیرش بود مینوشت. در هر شماره مجله هم چندتا تست که همین کارکردهای عالی ذهن را اندازه میکردند میگذاشت تا گالتون و بر و بچههایش دستشان بیاید تست هوش یعنی چه.
همان وقتها سیاستمداران فرانسوی بینه را گذاشتند گوشهی ذهنشان و ۹ سال بعد یعنی در سال ۱۹۰۴ دعوتش کردند به وزارت آموزش و پرورش. بالاخره آنجا فرانسه بود و اول قرن بیستم و قرار بود دیگر دانشمندها و دولتیها با هم خوب باشند! قضیه این بود که دولت وقت فرانسه، مدرسه رفتن را برای همه بچهها اجباری کرده بود اما مانده بود با بچههایی که درسها را نمیفهمند چه کار کند. خودشان دستشان آمده بود که اگر بچههای با توانایی ذهنی متفاوت را از هم جدا کنند و بگذارند توی کلاسهای مختلف، مساله حل میشود. اما با چه تستی میشد بچهها را جدا کرد. اینجا بود که دولتیها دست به دامان بینه و یک پزشک جوان به نام سیمون شدند.
اولین تست هوش ساخته میشود
بعد از پیشنهاد آموزش و پرورش، جناب بینه از خدا خواسته یک تست ۳۰ سوالی که سوالهایش از آسان به مشکل ردیف شده بود را طراحی کرد و روی بچهها اجرا کرد و تصحیح شدهاش را داد دست وزیر آموزش و پرورش. همین ۳۰ تا سوال که قضاوت، ادراک و استدلال را میسنجید، شد اولین آزمون هوش دنیا. البته آن وقتها هنوز مفهوم IQ به وجود نیامده بود. چهار سالی طول کشید که بینه دستش بیاید باید یک مفهوم آماری به نام «سن عقلی» را به تستش اضافه کند. سن عقلی را میشد از روی تعداد سوالهایی که بچهها جواب دادهاند فهمید. مثلا کسی که ۲۰ تا سوال را جواب میداد سن عقلیاش میشد دهسال. حالا همین بچه ممکن بود واقعا هشت سالش باشد یا ۱۵ سال. معلوم است که اگر هشت سالش باشد باهوش به حساب میآمد و اگر ۱۵ سال عقبمانده ذهنی.
و بالاخره IQ
واژهی IQ را اولین بار یک روانشناس آلمانی به نام ویلیام اشترن در سال ۱۹۱۲ به عنوان مخفف واژهی آلمانی Intelligenze-Quotient به معنای بهرهی هوشی به کار برد. جالب است بدانید که آلفرد بینه نازنین هم در سال ۱۹۱۲ عمرش را داد به شما. این یعنی کسی که اولین تست هوشی را ابداع کرده بود وقتی واژهی IQ ابداع شد در بستر مرگ بود! البته سکهی IQ به نام آلمانیها زده نشد. کسی که IQ را حسابی بین مردم جا انداخت یک استاد دانشگاه استنفورد به نام لوئیس ترمن بود. او که خیلی از تست هوش آلفرد بینه خوشش آمده بود دستی کشید به سر و روی تست، آن را استاندارد کرد و با تواضع بدون اینکه نامی از خودش ببرد به نام تست «استنفورد- بینه» منتشرش کرد. مهمترین ویژگی این تست این بود که جوابش نه مثل تست اول بینه فقط یک نمره خام بود و نه مثل تست دومش سن عقلی. تست او اولین تستی بود که نمره نهاییاش همان IQ بود. شیوه حساب کردنش هم خیلی خیلی راحت بود، سن عقلی را بر سن تقویمی تقسیم کرده و حاصل را در ۱۰۰ ضرب میکردند. یعنی اگر مثلا سن عقلی شما ۲۴ سال و سن واقعیتان ۲۰ سال باشد ، IQ شما میشود ۱۲۰.
وقتی جنگ، تست هوش به وجود میآورد
درست یک سال بعد از منتشر شدن تست هوش استنفورد– بینه در آمریکا، این بار ارتش آمریکا که میخواست انبوهی از سربازانش را به جنگ جهانی اول ببرد، دست به دامان روانشناسها شد. آنها میخواستند سربازان با ضریب هوشی متفاوت را در بخشهای متفاوتی از جنگ به کار گیرند. روانشناسها هم دو تا تست به نام آلفا و بتا ساختند که اولی کتبی بود و مال سربازهای باسواد و دومی شفاهی و برای سربازهای بیسواد بود. این برای اولین بار بود که تستهای هوش اینقدر مهم میشدند و روی این همه آدم انجام میشدند. دولتمردان آمریکا آنقدر از این تستها خوششان آمده بود که آن را روی مهاجرانی که میخواستند به آمریکا بیایند هم اجرا میکردند. کار به جایی رسیده بود که سازندگان تستهای هوش حتی به کنگره آمریکا فشار میآوردند که قانونی تصویب کند که از یک درجه IQ پایینتر را به آمریکا راه ندهند.
وقتی وکسلر بازار هوش را قرق کرد
جنگهای جهانی تمام شده بودند اما همچنان بازار هوش و هوشسنجی داغ بود. هر روز کسی تعریف جدیدی از هوش میداد و برای تعریفش تستی میساخت. این وسط یک روانشناس رومانیایی بهنام دیوید وکسلر که معتقد بود «هوش یعنی ظرفیت فرد برای مصممانه عمل کردن، منطقی فکر کردن و برخورد موثر با محیط» تستی طراحی کرد که از همه درستتر بود. او در سال ۱۹۵۵ سه تا نسخه تست هوش منتشر کرد که یکی مال بچههای پیشدبستانی و دبستان بود، یکی مال کودکان و یکی مال بزرگسالان. درباره اینکه تستهای هوش وکسلر چه شکلی بودند که توانستند تا قرن بیست و یکم همچنان مهمترین تست هوش دنیا باقی بمانند، در بخشهای بعد بیشتر میخوانید. فقط یادتان باشد همکاران وکسلر هیچ وقت دست از کار نکشیدند و آخرین شاهکارشان نسخه چهارم تست هوش بزرگسالان است که همین سال ۲۰۰۸ به بازار آمده است.
هوش اصلا چی هست؟
نظر روانشناسهای قدیمیتر درباره هوش تقریبا نزدیک به همان چیزی بود که بینه و وکسلر میگفتند. هوش به نظر بعضی از آنها یعنی توان درک رابطه بین چیزها. آنها بیشتر از همه دلشان میخواست این رابطه را با تصویرهای هندسی بسنجند. یعنی چیزی که در همه دنیا قابل اجرا باشد. آزمون ماتریسهای پیشرونده ریون که معمولا در دبیرستانهای خودمان قبل از انتخاب رشته انجام میشود، دقیقا طبق همین تعریف ساخته شده است. گروه دوم که تحت تاثیر داروین بودند، میگفتند در طول تکامل موجودات باهوشتر باقی ماندهاند. پس هوش یعنی توان سازگار شدن با محیط جدید. گروه سوم بیشتر به کارکردهای مدرسهای هوش توجه میکردند. آنها میگفتند هوش یعنی ظرفیت یادگیری. هر کسی ظرفیت یادگیریاش بیشتر باشد باهوشتر است و میرود یک کلاس بالاتر. گروه چهارم هم که «ترمن» همان استاد دانشگاه استنفورد سردمدارشان بود، میگفت هوش یعنی قدرت تفکر انتزاعی. تفکر انتزاعی هم با استعدادهای کلامی و قدرت حل مساله سنجیده میشد.
معاصرین درباره هوش چه میگویند؟
به همان اندازه یا حتی بیشتر که قدما درباره هوش اختلاف نظر داشتند، روانشناسان معاصرتر هم درباره آن اختلاف نظر دارند.
هوش چندعاملی است
دستهای از روانشناسان میگویند هوش از چند «عامل مشترک» تشکیل شده است. یعنی تواناییهای هوشی آدم را اگر بریزی روی هم، از چند تا عامل بزرگ تشکیل میشود. یکی از آنها به نام ترتسون همه این عاملها را یکی یکی ردیف کرد:
۱٫ روانی کلامی ۲٫ درک کلامی ۳٫ توان به کار بردن اعداد ۴. درک روابط فضایی- هندسی ۵٫ سرعت درک جزئیات دیداری ۶٫ حافظه ۷٫ استدلال. او میگفت اگر همینها را بسنجیم هوش را سنجیدهایم.
هوش یک مکعب پیچیده است
یک دسته دیگر از روانشناسها میگفتند هوش از چیزی که ترتسون میگوید پیچیدهتر است. یکی از آنها به نام گیلفورد یک مکعب عجیب و غریب طراحی کرد که هر کدام از ضلعهایش مثلا یک بُعد از هوش بود. هر کدام از بُعدها هم به ترتیب چهار، پنج و شش خانه داشتند. یعنی روی هم رفته این مکعب هوش ۱۲۰ خانه داشت. مهمترین واژههایی که روی این ضلعها نوشته شده بود تفکر واگرا و تفکر همگرا بودند. آدمها با تفکر واگرا، خلاقانه فکر میکنند و با تفکر همگرایشان مسائلشان را حل میکنند. تصور کنید فقط یکی از ردیفهای مکعب گیلفورد خلاقیت را هم کرد جزو هوش، حالا اگر بخواهیم همه را توضیح دهیم چه میشود؟
هوش ارثی با هوش محیطی فرق دارد
یک دسته دیگر از روانشناسها میگفتند هوش را میشود به دو بخش مجزا تقسیم کرد. هوش متبلور یعنی هر چیزی که آدمیزاد تا حالا یاد گرفته و معلوم است به محیط ربط دارد. در مقابل هوش سیال وجود دارد که توانایی یادگرفتن است و معلوم است که ارثی است.
هوش فقط یک نوع نیست
از همه اینها بحثبرانگیزتر یک روانشناس به نام گاردنر بود که میگفت حتی مشهورترین تستهای هوش فقط چند نوع خاص از هوش مدرسهای را میسنجند و بقیه را نادیده گرفتهاند. به نظر او آدمیزاد لااقل هفت نوع هوش دارد:
۱ـ هوش موسیقیایی، یعنی توانایی درک یا آفریدن موسیقی (مثلا در نوازندگان)
۲- هوش بدنی، یعنی توانایی انجام کارهای ظریف و هماهنگ بدن (مثلا در ورزشکاران)
۳- هوش ریاضی، یعنی توانایی انجام محاسبات (مثلا در معلمان ریاضی)
۴- هوش زبانشناختی، یعنی توانایی فکر کردن با کلمات و آفرینش جملات (مثلا در نویسندگان)
۵- هوش بصری، یعنی توانایی فکر کردن با تصاویر و درک جزئیات دیداری (مثلا در نقاشها)
۶- هوش درون فردی، یعنی توانایی درک حالات درونی (مثلا در عرفا)
۷- هوش میان فردی یعنی توانایی درک احساسات اطرافیان و رابطه با آنها (مثلا در مددکاران اجتماعی)
منبع: گروه مجلات همشهری